چشمانم از خواب بسته می شوند اما من باید کار بکنم. به شدت احساس کسالت می کنم و دست و پایم سستی می کنند. این همه بخاطر پسرم یوسف جان است. دیشب او بیمار بود و شب را تا سحر نالید و ما را نیز نالاند. من و مادرش از سر شب تا سحر یا بیدار بودیم یا هم خواب نارام داشتیم.
دیشب دانستم که مادر موجودی دیگر برای فرزند است. زیرا هر باری که یوسف جان پسرم گریه می کرد مادرش چون سرباز چابک در جای مینشست و خواب شرینش را ترک می کرد. یوسف جان سرفه های توأم با خش – خش سینه می کرد و گاهی هم استفراغ می نمود.
او را روز پیشتر زند پزشک نیز برده بودیم اما پزشک بیماری اش را ساده انگاشت و دوای خیلی ساده برایش توصیه کرد. زمانیکه دیروز حالش بهتر نشد و بر عکس بدتر هم شد، دوباره نزد پزشک مراجعه کردیم، اما پزشک به خاطر رخصتی جمعه در بیمارستان حضور نداشتند.
با هم تصمیم گرفتیم که یک روز دیگر را نیز صبر می کنیم. دیروز یوسف را با همان طریقه ها خانه گی مداوا کردیم، کسی توصیه کرده بود که سینه اش را با ویکس چرب کنید، کسی هم گفته بود خانه را مرطوب و گرم نگهدارید، کسی هم گفته بود که قدری جوهر نعنا در آب جوش بیندازید تا هوای اتقا جوهر آلود شود. ما همه این کار ها را کردیم اما بازهم یوسف جان بهبود نیافت. هنگامی که شب از خانه پدر از دهدانا به خانه خود ما خیر خانه آمدیم یوسف جان بدتر و ناراحت تر شد.
او اکنون در بیمارستان است و منتظر پزشکش تا اورا معاینه کرده دوای دیگر و بهتر توصیه کند.
این روز ها به علت نباریدن باران هوای کابل به شدت کثیف و بیماری الود شده است. در هر خانه بلا مبالغه یک یا دونفر بیمار هستند. هم اکنون در چند قدمی یوسف جان خواهر زاده ام یاسر جان نیز بستری است و سخت از مشکل تنفسی رنج می برد. قرار گزارش های اولیه که دریافت کرده ام، با گذشت دو روز وضعش بهبود نیافته است.
خداوند همه بیماران را شفا دهد.